فیک مافیای سیاه من part 5
(Part 5)
ا/ت میره تو اتاقش که یهو گوشیش زنگ میخوره و میبینه که لیا داره زنگ میزنه..
ا/ت:سلام لیاجونممم چطورییی
لیا:ا/ت...ا/تتتت خودتییی دخترررر وایییی خوبی؟(با نگرانی)
ا/ت:اروم باش اره خوبم
لیا:هوف خدارو شکر..کجای تووو لوکیشن بده
ا/ت:هیچی گروگانم
لیا:اینقدر خونسرد میگیی؟؟؟لوکشین بده زود میام
ا/ت:لیا...باشه لوکیشن میدم ولی نمیخوام بیای دنبالم..
لیا:چراا تهدیدت کرده پدصگگگ؟؟؟؟؟
ا/ت:نه...خب من کنارش خوشحالم..من دوسش دارم...اونم...اونم دوسم داره
لیا:اوهااا دختررر چته توو اون یه مافیاستتت که تورو دزدیدههع
ا/ت:میدونم ولی بامن خیلی خوبه من دوسش دارم میخوام پیشش بمونم
لیا:واقعا دیوونه ای باشه ولی لوکیشن بدع حداقل بدونیم کجایی راستی دلم واست تنگ شده باهم بریم بیرون
ا/ت:باشه میدم... اوکیه میام
لیا:باشه اماده شو میام
ا/ت:باشه
ا/ت ویو:
ساعت ۵ بود که رفتم دوش گرفتم و اومدم لباس پوشیدم و یه ارایش لایت کردم و منتظر موندم که لیا بیاد..که بالاخره اومد
لیا:جووننن عجب خوشگل شدیییی
ا/ت:امیر شدی که😂(میدونم اینجاش عجیبع اخه تو کره جنوبی امیررر؟؟؟😂)
لیا:اره دیگه😂
بعد چند دقیقه میرسن به بازار شهر و کلی خرید میکنن و بعدش میرن شهربازی و بازی میکنن و ساعت میشه ۹ شب که تصمیم میگیرن برگردن..
ا/ت:لیا دیر شده دیگه برگردیم
لیا:اوک بریم
ا/ت:اوم
میرن و سوار ماشین میشن و بعد چند دقیقه ا/ت میرسه خونه و میگه..
ا/ت:لیا..خیلی دلم برات تنگ شده بود و الان واقعاااا خوش گذشت
لیا:به منم خوش گذشت هرجا که تو کنارم باشی خوشحالم(یکی به من ثابت کنه کاپل نیستن😂🗿)
ا/ت:منممم راستی بیا بالا یکم باهم فیلم ببینیم و خوش بگذرونیم
لیا:نه نمیتونم
ا/ت:باشه ولی بعدا میایاااا
لیا:باشه ولی فعلا بایی
ا/ت:باییی
ویو یونگی:ساعت ۱۰ شب بود که کارم تو شرکت تموم شد و رفتم به سمت خونه وقتی رسیدم میز پهن بود و کلی غذای خوشمزه که به نظر میرسید ا/ت درست کرده روی میز اماده بود..
یونگی:اوو خانومم غذا درست کردی!!
ا/ت:اره عشقم بشین بخور(اینا چه زود پسر خاله شدن😂🗿)
یونگی:باشه(میشینه رو سفره)
ا/ت:چطوره؟
یونگی:عالیههه تاحالا تو عمرم غذا به این خوشمزگی نخورده بودم(واکنش مامانش:شیرمو حلالتتت نمیکنممم😂)
ا/ت:حیح(درد🗿)
غذاشونو میخورن و خوابشون میگیره و ا/ت به یونگی میگه من خوابم میاد میرم بخوابم که یونگی میگه...
یونگی:تو اتاقای جدا بخوابیم؟ما دیگه تقریبا زن و شوهریم
ا/ت:ینی میگی با تو بخوابم؟
یونگی:اتاق من اتاق توهم هست حالا برو تو اتاقمون رو تخت دراز بکش منم الان میام
ا/ت:باشه
چند دقیقه بعد:
یونگی میره تو اتاق و میبینه ا/ت خوابیده و به صورتش خیره میشه و بعد چند دقیقه کنارش خوابش میبره و صبح که بیدار میشه....(بمونین تو خماری😂)
ا/ت میره تو اتاقش که یهو گوشیش زنگ میخوره و میبینه که لیا داره زنگ میزنه..
ا/ت:سلام لیاجونممم چطورییی
لیا:ا/ت...ا/تتتت خودتییی دخترررر وایییی خوبی؟(با نگرانی)
ا/ت:اروم باش اره خوبم
لیا:هوف خدارو شکر..کجای تووو لوکیشن بده
ا/ت:هیچی گروگانم
لیا:اینقدر خونسرد میگیی؟؟؟لوکشین بده زود میام
ا/ت:لیا...باشه لوکیشن میدم ولی نمیخوام بیای دنبالم..
لیا:چراا تهدیدت کرده پدصگگگ؟؟؟؟؟
ا/ت:نه...خب من کنارش خوشحالم..من دوسش دارم...اونم...اونم دوسم داره
لیا:اوهااا دختررر چته توو اون یه مافیاستتت که تورو دزدیدههع
ا/ت:میدونم ولی بامن خیلی خوبه من دوسش دارم میخوام پیشش بمونم
لیا:واقعا دیوونه ای باشه ولی لوکیشن بدع حداقل بدونیم کجایی راستی دلم واست تنگ شده باهم بریم بیرون
ا/ت:باشه میدم... اوکیه میام
لیا:باشه اماده شو میام
ا/ت:باشه
ا/ت ویو:
ساعت ۵ بود که رفتم دوش گرفتم و اومدم لباس پوشیدم و یه ارایش لایت کردم و منتظر موندم که لیا بیاد..که بالاخره اومد
لیا:جووننن عجب خوشگل شدیییی
ا/ت:امیر شدی که😂(میدونم اینجاش عجیبع اخه تو کره جنوبی امیررر؟؟؟😂)
لیا:اره دیگه😂
بعد چند دقیقه میرسن به بازار شهر و کلی خرید میکنن و بعدش میرن شهربازی و بازی میکنن و ساعت میشه ۹ شب که تصمیم میگیرن برگردن..
ا/ت:لیا دیر شده دیگه برگردیم
لیا:اوک بریم
ا/ت:اوم
میرن و سوار ماشین میشن و بعد چند دقیقه ا/ت میرسه خونه و میگه..
ا/ت:لیا..خیلی دلم برات تنگ شده بود و الان واقعاااا خوش گذشت
لیا:به منم خوش گذشت هرجا که تو کنارم باشی خوشحالم(یکی به من ثابت کنه کاپل نیستن😂🗿)
ا/ت:منممم راستی بیا بالا یکم باهم فیلم ببینیم و خوش بگذرونیم
لیا:نه نمیتونم
ا/ت:باشه ولی بعدا میایاااا
لیا:باشه ولی فعلا بایی
ا/ت:باییی
ویو یونگی:ساعت ۱۰ شب بود که کارم تو شرکت تموم شد و رفتم به سمت خونه وقتی رسیدم میز پهن بود و کلی غذای خوشمزه که به نظر میرسید ا/ت درست کرده روی میز اماده بود..
یونگی:اوو خانومم غذا درست کردی!!
ا/ت:اره عشقم بشین بخور(اینا چه زود پسر خاله شدن😂🗿)
یونگی:باشه(میشینه رو سفره)
ا/ت:چطوره؟
یونگی:عالیههه تاحالا تو عمرم غذا به این خوشمزگی نخورده بودم(واکنش مامانش:شیرمو حلالتتت نمیکنممم😂)
ا/ت:حیح(درد🗿)
غذاشونو میخورن و خوابشون میگیره و ا/ت به یونگی میگه من خوابم میاد میرم بخوابم که یونگی میگه...
یونگی:تو اتاقای جدا بخوابیم؟ما دیگه تقریبا زن و شوهریم
ا/ت:ینی میگی با تو بخوابم؟
یونگی:اتاق من اتاق توهم هست حالا برو تو اتاقمون رو تخت دراز بکش منم الان میام
ا/ت:باشه
چند دقیقه بعد:
یونگی میره تو اتاق و میبینه ا/ت خوابیده و به صورتش خیره میشه و بعد چند دقیقه کنارش خوابش میبره و صبح که بیدار میشه....(بمونین تو خماری😂)
- ۲۳۴
- ۰۲ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط